بامداد گلیبامداد گلی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

" هوا را از من بگیر خنده ات را نه "

اجرای شعر عمو زنجیرباف با کمک بامدادکوچولو

− عمو زنجیرباف! بامداد: بعععیه − زنجیر منو بافتی؟ بامداد: بعععیه − پشت کوه انداختی؟ بامداد: بعععیه. − بابا اومده. بامداد: چی چی؟ ... (یعنی: چی چی آورده؟) − نخود و کشمش. بامداد: مم. (یعنی: بخور و بیا.)   ...     ...
9 بهمن 1391

سلامی دوباره

سلام بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتیم. فصل امتحانات بود و وقت برای وبلاگ نویسی نبود باید به درسام می رسیدم. اگه خدا بخواد ان شا الله دیگه باید مرتب از شیرینی و شیطونی بامداد عزیزم بنویسم. پسر گلی ما حالا دیگه خیلی چیزا رو یادگرفته. وقتی که بهش نگاه می کنم یاد زمان نوزادیش می افتم که چقدر کوچیک و ناتوان بود حس غریبی بهم دست میده و می فهمم که زمان چقدر زود میگذره و بچه ها چقدر زود بزرگ میشن. حالا پسر عزیزم برای خودش شخصیت مستقلی داره و هر روز چیزای جدیدی رو که یادگرفته انجامشون میده و چشما و گوشای کوچولوش دائم در حال ضبط و ثبت چیزاییه که مبینن و می شنون. از همه قشنگتر برام لحظه اییه که کلمات جدیدی رو که می شنوه با زبان ...
9 بهمن 1391

بدون عنوان

                                      به نام خدای زیباییها  خداوندا تو را هرروز شکر می کنیم که فرشته ای زیبا رو به ما هدیه دادی تا شکوه مادر بودن و غرور پدر شدن را با حضورش تجربه کنیم و همراه با فرزند عزیزمان رشد کنیم و از این انسان کوچک زیبا درس های زندگی را دوباره بیاموزیم. بالاخره توفیق اینو پیدا کردم که برای بامداد عزیزم شروع به نوشتن کنم و لحظه های نابی رو که خلق می کنه به ثبت برسونم امیدوارم که مشغول...
7 دی 1391
1