بامداد گلیبامداد گلی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

" هوا را از من بگیر خنده ات را نه "

سلامی دوباره

1391/11/9 2:09
نویسنده : مامان
219 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتیم. فصل امتحانات بود و وقت برای وبلاگ نویسی نبود باید به درسام می رسیدم. اگه خدا بخواد ان شا الله دیگه باید مرتب از شیرینی و شیطونی بامداد عزیزم بنویسم.

پسر گلی ما حالا دیگه خیلی چیزا رو یادگرفته. وقتی که بهش نگاه می کنم یاد زمان نوزادیش می افتم که چقدر کوچیک و ناتوان بود حس غریبی بهم دست میده و می فهمم که زمان چقدر زود میگذره و بچه ها چقدر زود بزرگ میشن. حالا پسر عزیزم برای خودش شخصیت مستقلی داره و هر روز چیزای جدیدی رو که یادگرفته انجامشون میده و چشما و گوشای کوچولوش دائم در حال ضبط و ثبت چیزاییه که مبینن و می شنون. از همه قشنگتر برام لحظه اییه که کلمات جدیدی رو که می شنوه با زبان کودکانه ی خودش تکرار می کنه و میگه. یا وقتی که قهر میکنه و اعتراضش رو با دویدن دور اتاق و در همون حال گریه کردن نشون میده این حرکتش خیلی دوست داشتنیه. حالا دیگه بلده شعر  تاب تاب عباسی رو با زبان کودکانه اش بخونه و چقدر قشنگه وقتی در جواب شعر عمو زنجیرباف میگه "بعععیه" (یعنی بله). همیشه هم دم در خونه وایساده و با حالت گریه در حال گفتن "در در در" ه(یعنی بریم بیرون تو حیاط) حالا دیگه به حیاط خونه هم قانع نیست و همش می خواد بره تو کوچه و ماشینارو تماشا کنه یا با سنگ بازی کنه.چقدر برای ما عزیزی پسرم من و بابا هر روز  خدارو به خاطر اینکه تورو به ما داد شکر می کنیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)